خاطرات مدیر مدرسه_ سوختگی
همکاری داشتیم پتکی (یعنی کوچک)گفت اردیبهشت ماه بود تازه از مدرسه برگشته بودم پسرم امد گفت مادر ؛ بدو ممد را برق گرفته من فکر کردم که سطحی برق گرفتش اما پسرم گفت مادر ؛ فکر کنم فوت کرده چون در خانه عمو شلوغ بود خانه ما تا خانه ممد دو کوچه فاصله داشت دوان دوان خود را به انجا رساندم
همسایه ها گفتند الان بردنش بیمارستان. پتکی زنگ زد به شوهرش گفت سریع بیا که پسر برادرت را برق گرفته, به بیمارستان که رسیدیم کل طایفه انجا بودند با جاریم لفظی دعوا کردم که چرا
حواست به بچت نبود به بالا سر ممد رسیدیم دیدیم تو ملافه پیچیده شده بود ، دکتر گفت خدا کند این بچه تا بیمارستان استان زنده برسد, ممد را با پدرش و پرستار تو امبولانس سوار کردند
ما نیز با ماشینهایمان همگی پشت سر امبولانس حرکت کردیم، ابتدای مسیر چند بار امبولانس تو راه ایستاد که من و عمویش گفتیم وای که ممد فوت کرد ، گویا نفس ممد بالا نمی امد و لازم میشد امبولانس از حرکت ایستاده ودستگاه کمک نفس به ممد وصل کنند تو راه مادرش که با ما بود از او سوال کردم که چرا اینطور شد گفت خانه ما که دوطبقه است ممد از مدرسه امد لباسش را در اورد و گفت میروم خانه مستاجر که بالا سر ماست با پسرش بازی کنم
گویا ممد میرود طبقه بالا روی پشت بام انجا یک تکه سیم برق افتاده بود و دوسر سیم لخت بوده ممد سیم در دست میگیرد و تاب میده بعد سیم را پرت میکند رو سیم های برقی که روی پایه و نزدیک پشت بام خانه قرار داشت ولتاژ برق انها ۴۵۰ بود که یکدفعه هر سه رشته سیم برق بهم میخورند وجرقه میزنند ، برق از دست راست ممد عبور کرده و از کف پایش خارج شده و پوست بدنش هم سوخته شده بود ممد تنها کاری که میکند و خدا کمکش کرده میاید لبه ساختمان و دراز میکشد در همین حین زن همسایه او را میبیند ممد میگوید کمک کمک اینجا خانم همسایه صداش میکند ممد نمیتواند جواب بدهد ، تا برق جرقه زد تمام برق کوچه رفته بود ، خانم همسایه فریاد میزند همسایه ها میایند واز طرف خانه ممد میروند بالا، ممد دراز کش کنار لبه ساختمان بود ممد از گردن به پایین سوخته و بدنش ورم کرده بود، نزدیک استان که شدیم یکراست بسوی اورژانس بیمارستان سوانح وسوختگی رفتیم وقتی ممد را تحویل گرفتن مادر ممد نزد رییس بیمارستان رفت و گفت بچه ام ده ساله است کمکش کنید تا زنده بماند. از نظر مالی مشکلی نیست هر چقدر هزینه شد میدهیم ، چند دکتر امدند بالای سرممد ، وحشتناک ورم کرده و پوستش سوخته بود دکترها گفتند زندگیش دست خداست ما کار را خودمان میکنیم ، دکتری تند گفت بهتر است که مریض در یک اتاق خصوصی باشد و مادرش هم در اتاقی نزدیک او
اگر میخواهید زنده بماند و مشکل مالی ندارید
این کارها که من میگویم را شما انجام بدهید تا زنده بماند، بز شش ماهه بگیرید و هر روز از گوشتش برایش غذا تهیه کنید حتی کله پاچه اش هم درست کنید بدهید بخورد برای مادرش همین جا یک اجاق گاز و یک دستگاه ابمیوه گیری بگذارید مادرش هر روز غذای تازه با گوشت بز و ابمیوه تازه هر نوع میوه ای که در بازار هست تهیه و اماده کرده بدهد
پتکی گفت ممد را هر چند روز روی زخم تمام بدنش را می تراشیدند که عفونت نکند و ممد جیغ میزد چند بار ممد به عمو و پدرش میگفت بخاطر تراشیدن زخمهام نمیخواهم زنده بمانم ، البته به نفع ممد بود اما دردش زیاد بود ممد را تا سه ماه در اتاق ویژه نگه داری میکردند و داروی قوی بهش میدادند وقتی عفونتش کم شد او را اوردند در اتاقهای عمومی اما مادرش همچنان کنارش بود و غذای تازه برایش تهیه میکرد وهمین کار خیلی حالش را بهتر کرد
دکترها گفتند ما امیدی به زنده ماندنش نداشتیم اما این خواست خدا بود ،ممد بعد از شش ماه از بیمارستان مرخص شد، سازمان برق شکایت کرده بود چون چند میلیون ضرر به سازمان رسیده و خسارت ترانس سوخته را باید پدر ممد میداد خانواده ممد گفتند ممد کودک ده ساله ای بوده و ندانسته این کار را کرده اما دادگاه قبول نکرد ، تا خانواده ممد وکیل گرفتن و با برگهای پزشکی که داشتن توانستند از دادن خسارت با تبرئه شدن، معاف شوند، پتکی میگفت ممد عزیز بود و عزیزتر شد و برای سالم شدن طبق دستور باید بدنش را تا۲۰ سالگی روزانه چرب کنند تا پوستش خوب بشود و در فکر هستیم که برای او عمل زیبایی انجام بدهیم خدا را شکر صورتش سالم است .
فاطمه امیری کهنوج
خرید وی پی ان آنتی فیلترآنتی فیلتر