حکمت خدا- نجمه
سامان به علت دعوایی که کرده بود امده بود به شهر عمویش
شهر عمویش زادگاه پدرش بود و در انجا فامیل پدری زیاد داشت
عمو چون میخواست او بیکار نماند در تاکسی تلفنی کاری برایش پیدا کرده بود
سامان چند بار با تاکسی نجمه و خانواده اش را جابجا کرده بود
سامان ۲۵ و نجمه ۲۰ساله بودند…
نجمه با سامان نسبت فامیلی داشتند
یک شب سامان گفت: عمو می شود برویم خواستگاری نجمه ؟
من از او خوش اومده .
عمو گفت :بگذار اول مادر بزرگ را بفرستیم
مادر بزرگ رفت و با مادر نجمه صحبت کرد
بعد از چند روز نجمه جواب رد داد !
رشید برادر سامان بعد از هفت سال آمد. خانه عمو
زن عمو و رشید رفتند خانه پدر نجمه بخاطر حال بدی که داشت از او دیدن کنند
زن عمو به رشید گفت نرگس خواهر نجمه دختر خوبیه و پدرش هم بیماره و چقدر خوبه که شما دختر فامیل خود را بگیری
رشید گفت باشه اما ما باید با هم اول حرف بزنیم
زن عمو ترتیب همه کارها را داد و اجازه از مادر نرگس گرفت
شبی زن عمو و رشید جهت نشستی با نرگس به خانهء انها رفتند
طی صحبتهایی نرگس به رشید گفته بود که نجمه که جواب رد به خواستگاری سامان داده بود واقعیتش هنوز سامان را میخواهد اگر میتوانی این پیام را به سامان برسان
ان شب رشید به زن عمو گفت كه زنگ به سامان بزن و بگو نجمه هنوز تو را میخواهد.
زن عمو گفت: قضیه خود شما چی شد ؟ رشید گفت: نرگس جواب رد بمن داد اما اصرار داشت که پیامش به سامان برسد
فردای انروز زن عمو زنگ زد و با مادر نجمه حرف زد و گفت این موضوع که نجمه سامان را میخواهد آيا درست است ؟ چون راه دور است، اگر واقعا راضی است تا من زنگ بزنم به سامان كه بيايد اینجا
فردا زن عمو به سامان زنگ زد. و سامان گفت :من او را از ذهنم پاک کرده ام ول کن زن عمو
زن عمو گفت :من بله از مادرش گرفته ام حال شما یکبار دیگر بخاطر اینکه پدرش در حال مرگ است و فامیل شما هم هست بیا و شانست را امتحان بکن
سامان پس فردا با هواپیما در سرمای زمستان به اردبیل امد
زن عمو با سامان و نجمه و نرگس باهم به کافی شاپی رفتند
سامان از نجمه سوال کرد چرا آن بار بمن جواب رد دادی ؟
نجمه گفت: زن برادرم دروغ گفت درباره شما
بعد ها فهمیدم که اشتباه گفته است
شش ماه بعد نجمه و سامان ازدواج کردند .الان یک پسر و دختر دارند
ضرب المثل معروف که میگوید. تا ببینی حکمت خدا چی است.
خرید وی پی ان آنتی فیلترآنتی فیلتر