خاطرات مدیر مدرسه – مدير بد
روزی دخترم خاطراتم را میخواند .گفت مادر می شود خاطره مدیر بد من را هم بنویسی .؟
خانم مدیری داشتیم سنش بالا بود و خیلی عصبی و بد دهن ،مرتب از شاگردان پول میگرفت و علنا پارتی بازی میکرد و از بس در پست مدیریت مانده بود ، گرگ هاری شده بود !.
و چون گیرهای الكی میداد بین دبیران و شاگردانش محبوبیت نداشت.
مدرسه دو طبقه بود ، یکروز سر به هوا و با عجله بدون اینک نرده ها را بگیرد خانم مدیر از پله ها پایین می آمد ، که یکهو از پله ها غلت خورد و با کله افتاد پایین پله ها. چون شاگردان از او تنفر داشتند .با بی اعتنایی و اكثراً با پوز خند از کنار مدیر رد شدند و كسی برای بلند شدن كمكش نكرد .
خلاصله مدیر خودش را جمع و جور کرد و وقتی سرپا شد ،الکی به یک دختری گیر داد و گفت: فلانی مقنعه ات را درست کن و داد زد چرا اینجا ایستادی؟ برو سر کلاست .
باز سوتی داد ،چون دختر گفت: خانم مدیر، شما من را پیج کردید و با من کار داشتید . مدیر شرمنده شد و زود قربان صدقه های ساختگی خود را نثار شاگرد کرد و گفت : به بابات بگو فردا بیايد برقهای مدرسه را درست کند.
انروز کلی از شاگردان به مدیر چاپلوس خندیدند .
فاطمه امیری کهنوج
خرید وی پی ان آنتی فیلترآنتی فیلتر