سلام آقایان ! میتونید از حرفای من برداشت های شخصی کنین یا کلا مسخره کنین. میتونین ساعت ها تو پستای مختلف به نقل از فلان روانشناس و جامعه شناس و … با هم بحث کنین تا یکیون اونیکی رو قانع کنه یا نه با خاک یکسانش کنه! حتی میتونین این تاپیک رو بدرد نخور فرض کنین و ازش بگذرین، چون شما حق انتخاب دارین.
من یه جوان امروزیم دقیقا مثل شما ولی نمیدونم حرفامو باید کجا بگم یا بنویسم چون هیچ راهکاری بدرد نمیخوره، چون هر کی فکر خودش و منفعت خودشه و در نتیجه دیگران به جهنم. تو این تالار خیلیا برای ازدواج تاپیک زدن و بعضی تاپیکا بحثای داغی داشته ولی من یه تیکه از درد هم نسل ها و همدرد های خودمو میگم بقیش بمونه تا دیگران بازگو کنن.
ما اولین گناهمون این بود دهه ی شصت دنیا اومدیم و اکثرا تو خانواده هایی که مثل الان شرایط مالی متوسط رو به بالا نداشتن. اکثرا پدرا یا شغل آزاد معمولی داشتن با نهایتش کارمند یه اداره بودن. کمتر پدری بود که مهندس و دکتر باشه ( یه کلام بابای پولدار نداشتیم ) یا کمتر خونه ای بود اون زمان ماشین درست حسابی زیر پاش باشه. بچه های این دهه حصارهای زیادی رو تجربه کردن.
از خونه تا مدرسه و …، هزار باید و نباید و رعایت ده ها نکته . اکثرا یجوری بار اومدیم دنبال رابطه های دوستی نباشیم ، فلان جا نریم، با فلانی نگردیم، این خوبه و اون بده … . آرزوی اکثرمون قبول شدن تو دانشگاه، داشتن یه شغل خوب و به ازدواج عالی بود. دلمون میخواست یه زندگی خوب رو بسازیم و جوری زندگی کنیم که هم به آرزوهای خوب مجردی برسیم و هم تعهد متأهلی رو رعایت کنیم. شاید چون خیلی هامون بچگی نکردیم یا نوجوانی پر اتفاقی داشتیم و نمیتونستیم نوجوانی کنیم.
بعضیامون به شغل دلخواهمون نرسیدیم و به کم قانع شدیم، سالها پشت کنکور دانشگاه سراسری موندیم. جلو چشمامون حصارا شکست، فرهنگ تغییر کرد و آدمها عوض شدن ولی افسوس از ما گذشته بود… اما ته نامردی و ضربه خوردن زمانی بود که پسرای دهه شصتی هم نسلامون یجورایی بهمون خیانت کردن و رفتن چسبیدن به دخترای دهه هفتادی … آدمایی که زیر بار ده سال اختلاف سنی و اختلاف فکری با یه آدم میرفتن! نسلی که همسرشونو از سفره خونه و کافه و جنگل و پارتی و کف خیابون و ….. پبدا میکردن و به دخترای هم نسل خودشون که اهل این برنامه ها نبودن بی اعتنا بودن، نگید تو خونه بودین نه هیشکی تا ابد تو خونه نیست شما نخواستین ببینین. خیلی از ما دخترای دهه شصتی باشگاه نداشتیم، تو فکر برجسته کردن خودمون برای به به گفتن مردم نبودیم… ولی یادمون نبود معیارا از حیا و نجانبت به قلمبه شدن و دم دستی بودن تغییر پیدا کردن. خیلی از ما دهه شصتیا مثل همون قدیما زندگی کردیم بدون اینکه سر و گوشمون بجنبه یا هم سفره و هم خواب و هم پیاله پسرای مردم باشیم . خیلیامون دختر موندیم تا سرمونو بالا بگیریم ازدواج کنیم نه با یه گذشته ی سیاه و چند میلیون پول بابا و دوست پسر بریم مطب خانم دکتر فلانی که مسئله رو پاک و پوچ کنه. خیلیامون مهریه نمیخواستیم چون عشق مهمتر بود آدمای عاشقی بودیم، نسل عاشقی بودیم… ولی نمیدونسیم پسرای هم نسلمون سر و گردن زیر مهریه چند صد سکه و ملک میذارن. ما از همه جا ضربه خوردیم و راستش حقمون نبود، ما دنیای شیرینی داشتیم که کلا تلخ شد. طرف صحبتم هم نسلای خودم بود ببخشید اگر بنظرتون بی احترامی شده…
خرید وی پی ان آنتی فیلترآنتی فیلتر