خاطرات مدیر مدرسه – قضاوت
دو خواهر داشتیم توی یک کلاس .
دبیر علوم ، سخت گیر بود .
هر وقت با این کلاس درس داشت. اول از خواهر زرنگه که کوچکتر بود درس می پرسید، و نمره عالی به او میداد، و بعد ، از خواهر بزرگه که تنبل بود. و آخر سر تنبله را به باد توهین و تحقیر می بست و رو به خواهر زرنگ میکرد و میگفت: تو عرضه نداری درس خوانش کنی و يادش بدهی مثل تو بشه؟
خواهرش میگفت: خانم بخدا اون بیشتر از من میخواند. اما یاد نمیگیرد.
همیشه هم خواهر تنبله رنجور و زرد بود و مریضی اش را فقط به مربی
مربی پرورشی گفته بود و اون هم گاهی برایش دارو تهیه میکرد.
پدر هم نداشتن و به سختی با مادرشان زندگی میگذراندند.
و متاسفانه دبیر علوم هم به هر نحوی اذیت و آزارش میداد.
یک شب بر اثر بیماری دختره فوت کرد! مربی پرورشی و ما و دیگران در مراسم خاکسپاریش رفتیم .
دبیر علوم كه امد كلاس ،دید جایش رو نیمکت بچه ها گل گذاشتند. رو به بقیه گفت : شاگرد تنبل من کجاست ؟
شاگردان همگی زدند زیر گریه و خواهرش گفت :خانم بخدا اون تنبل نبود ،همیشه سردرد شدید داشت و هرچه میخواند مغزش نمی کشید و همیشه میگفت کاش دبیر علوم مرا جلو دیگران خورد نمیکرد
دبیر علوم وقتی توضیحات اضافی مربی پرورشی را هم شنید ،که این دختر هر روز امپول و دارو مصرف میکرده و هرچه تلاش کرد که سرطانش را شکست بدهد ،نتوانست و عاقبت فوت کرد.
دبیر علوم ناراحت شد اما دیگر فایده ایی نداشت. چون شاگردش را قضاوت نادرست کرده و او را درک نكرده و روحش را هم شاد نكرده بود .
فاطمه امیری کهنوج
خرید وی پی ان آنتی فیلترآنتی فیلتر