خاطرات مدیر مدرسه – طلب بخشش

خاطرات مدیر مدرسه – طلب بخشش
دو تا همکار که قرار بوده قبل از من مدیر این مدرسه بشوند ،اما بعلت سابقه کم و کارهای غیره نتوانستند مدیر بشوند . و من انتخاب شدم برای مدیریت .
این دو همکار بامن بنای ناسازگاری گذاشتند. مثلا دفترکلاسها را گم میکردند گچ ها را خورد کرده وسایل ازمایشگاه را می شکستند ،بعضی شاگردان را برای درگيری با من پر رو ميکردند .
بدتر از همه دائم بیخودی گزارش به اداره بر عليه من میدادند .
از اداره هم مرتب می آمدند برای سرکشی و باعث رنجشم ميشدند اما با گذشت زمان برای اداره نيز كم كم مشخص شد ،که اینها فقط با من غرض شخصی دارند .
خلاصه من را سه سال خيلی اذیت کردند و عاقبت از مدرسه ام رفتند .
بعد از چند سال بنا به درخواست خودم پیش از موعد بازنشسته شده و از ماهشهر نیز رفتم .
آن خانم ها اسمشان برای رفتن به خانه خدا در می آيد.
زنگ میزنند به معاون سابق من و میگویند شماره تلفن خانم مدیر را میخواهیم چون خیلی درحقش بدی کردیم ، ميخواهيم طلب بخشش و حلاليت بگيريم. معاون هم كه در جريان آزارهای آنها بود به عمد میگوید من شماره ای ازش ندارم.
آنها میگویند پس اگر روزی دیدیش بهش بگو که ما دو نفر بچگی كرديم و خیلی تو كاراش کارشکنی و دردسر درست كرديم و به دروغ پشت سرش حرف زدیم، بگو ما را حلال کند و ببخشد که بر علیه اش بودیم و ازش حلالیت میخواستیم .
چرا انسان جلو حسادت خود را نگیرد که بعد در به در دنبال حلالیت باشد!!
خلاصه اگر خدا قبول کند و ببخشدشان ، متاسفانه بیجهت فقط بعلت حسادت در مدرسه از دست بعضی از همکاران عذاب کشیدیم .
فاطمه اميری کهنوج

خرید وی پی ان آنتی فیلترآنتی فیلتر